انسان و آزادى

پدیدآورعبدالله جوادی آملی

نشریهرواق اندیشه

شماره نشریه7

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیموانع فهم قرآن

share 3880 بازدید
انسان و آزادى

عبدالله جوادى آملى
چكيده:

نوشتار حاضر كه به مقوله آزادى انسان از منظر قرآن، برهان و سنت پرداخته، تفاوت و تعدد معنا و مفهوم وصف آزادى را تابع انسان‏شناختى اشخاص، جوامع و مكاتب گوناگون دانسته، تاثير جهان‏بينى الهى و مادى، باورها و ناباوريها در نگرش به آزادى را مورد بررسى قرار داده و حد آن را براى هر موجودى تابع خود او و براى غير ذات حق بويژه زندگى اجتماعى انسان، محدود برشمرده است .
طبيعت انسان را مغاير با فطرت او، طغيانگر و خواهان آزادى مطلق و خداوند را تنها تعيين‏كننده محدوده آزادى انسان در شوؤن گوناگون مى‏داند . همچنين با استناد به قرآن، عقيده را امرى علمى و منوط به تحقق مبادى و مقدمات آن در نزد انسان و غير قابل تحميل و انسان را در پذيرش آن آزاد دانسته است .
جنگ و جهاد ابتدايى را موافق آزادى عقيده براى رفع موانع آزادى و رهايى فطرت اسير شده بشر نه تحميل دين و عقيده، قلمداد كرد و حمايت قرآن از آزادى انديشه و دعوت و تشويق به آن، در قالب امر به تفكر، تعقل، تدبر و مانند آن را در بيش از سيصد آيه قرآن يادآور شده با استناد به قرآن، هدف از نزول آن را همين امر برشمرد و رفتار اربابان كليسا در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى را از ساحت قرآن كريم به دور و يك فاجعه بزرگ انسانى دانست .
در بخش‏هاى پايانى، كعبه به عنوان سمبل آزادى جامعه انسانى و انبيا، اولين آزادى‏خواهان جهان، معرفى و آزادى براى انسان به عنوان يك امر ضرورى و مورد نياز و مقدمه حيات شايسته مادى و معنوى او دانسته شده است و با اشاره به عوامل بردگى روح و عقل و علم انسان، عبوديت نسبت‏به ذات اقدس خداوند، تنها عامل اوج و عروج انسان اعلام گرديد .

مقدمه

از آن جا كه آزادى، وصفى از اوصاف نفسانى انسان است، با تعدد و تفاوت انسان‏شناسى‏ها، معنا و مفهوم آن نيز متعدد مى‏گردد . هستى‏شناسى و جهان‏بينى هر شخص، انسان‏شناسى او را تحت تاثير خود قرار مى‏دهد و هر انسان‏شناسى خاص، مفهوم ويژه‏اى از آزادى به ما عرضه مى‏كند . از اين رو آزادى از نظر اسلام با آزادى مورد نظر مكاتب غربى، غير دينى و غير اسلامى تفاوت فراوان دارد; زيرا پايه‏هاى شناختى اسلام و مكاتب ديگر درباره جهان و انسان و سعادت او متفاوت مى‏باشند .
روشن است كه آزادى، هيچ‏گاه نمى‏تواند مطلق و نامحدود باشد; چرا كه اوصاف هر موجودى، تابع خود آن موجود است; موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود . ذات اقدس خداوند كه وجودى است مطلق و نامحدود، همه اوصاف ذاتى او نيز مطلق و نامحدود مى‏باشد و انسان كه موجودى محدود و متناهى است، به ناچار اوصاف كمالى او مانند حيات و آزادى و علم و قدرت و اراده نيز محدود و متناهى مى‏باشد . اگر هستى يك شى‏ء، محدود باشد و ما براى او اوصاف نامحدودى فرض كنيم، لازمه‏اش «تجاوز وصف از موصوف‏» مى‏شود كه امر محالى است; يعنى وصف، در جايى حضور داشته باشد كه موصوفش حضور ندارد و اين فرض، فرض محال است .
بنابراين، ممكن نيست كه انسان محدود، آزادى نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد . خداوند گرچه انسان را آزاد آفريده و به او اراده و اختيار داده است، اما اراده و اختيارى محدود نصيب او كرده است . از اين رو انسان اين قدرت و توانايى را ندارد كه با اراده خود، هر آنچه را كه مى‏خواهد محقق سازد . و همسان همين محدوديت طبيعى و تكوينى، وقتى كه انسان در محيط اجتماعى خود زندگى مى‏كند، محدوديت قانونى و حقوقى و اجتماعى نيز جلوى رهايى مطلق و آزادى بى‏قيد و حصر او را مى‏گيرد . چگونه ممكن است كه هر فردى در اجتماع از آزادى نامحدود برخوردار باشد و در عين حال، چنين جامعه‏اى دچار هرج و مرج نگردد و به سعادت و كمال شايسته خويش نايل گردد؟

آزادى و طبع طغيانگر

انسان آنچه تا كنون تاريخ بشر نشان داده و آنچه كه انسان درباره افراد عادى و انسان‏هاى عصر خود ديده و مى‏بيند، اين است كه بيشتر انسان‏ها از روى طبع خود به تعدى و افزون‏گرايى مايلند . در درون بسيارى از انسان‏ها شعله «هل من مزيد» (1) افروخته است و به هيچ حدى قانع نيستند، البته در كنار اين زياده‏خواهى طبيعى، در فطرت همه انسان‏ها گرايش به قسط و عدل تعبيه شده است . بر اساس بحث‏هاى تفسيرى كه برهان عقلى نيز تا حدودى مؤيد آن است، در فطرت انسان - نه در طبيعت او - مساله دين‏خواهى و توحيد و حق و قسط و عدل الهى نهاده شده و اين كه خداى سبحان فرموده است: «فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله‏» (2) يا اين كه فرمود: «فالهمها فجورها وتقويها» (3) ، ناظر به همين مطلب است .
قرآن كريم، افزون‏طلبى طبيعت انسان و «هل من مزيد» گويى او را تصديق نموده و در بيش از پنجاه مورد، انسان‏ها را مذمت كرده است كه نكوهش در همه آن موارد، به طبيعت انسان برمى‏گردد . صفاتى مانند هلوع، جزوع، منوع، قتور، ظلوم، جهول، عجول، همه به طبع انسان مربوط است نه فطرت او . درباره فطرت وى مى‏فرمايد: «لقد كرمنا بنى ادم‏» (4) يا «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (5) و همه اينها، ستايش از انسان و فطرت توحيدى اوست . اين كه در اولين خطبه نهج‏البلاغه آمده است كه انبيا عليهم السلام آمده‏اند تا گنجينه‏هاى عقل بشرى را شكوفا كنند: «ويثيروا لهم دفائن العقول‏» (6) ، ناظر به فطرت اوست . در وجود انسان، دفينه‏ها و گنجينه‏هايى است كه برخى به علوم و معارف و دانش مربوط است و برخى به گرايش‏هاى پاك و الهى انسان كه انبيا عليهم السلام اين استعدادهاى علمى و عملى را شكوفا مى‏كنند .
از آنچه گفته شد روشن گرديد كه اگر طبيعت‏بر زندگى انسان حكومت كند نه فطرت او، هيچ حد و مرزى براى خواسته‏هايش وجود ندارد و به هيچ محدوده‏اى راضى نمى‏شود و آزادى مطلقى مى‏خواهد كه هيچ كس در برابرش نباشد و همه چيز از آن او باشد و بس . و چنين وضع نابسامانى، غير از هرج و مرج تحمل‏ناپذير نخواهد بود . از اين رو هيچ قانونى در جهان وجود ندارد چه قانون شرعى، چه قانون الحادى و چه غير الحادى مگر آن كه براى انسان محدوديت‏هايى قرار داده و آزادى او را مقيد نموده و براى تخلف و تعدى او مجازاتى مقرر كرده است .
پس اين چنين نيست كه انسان، آزاد مطلق باشد و هر كارى را كه خواست، انجام دادنش صحيح باشد . «ايحسب الانسان ان يترك سدى‏» (7) آزادى به معناى بى‏بندوبارى و رهايى مطلق را نه عقل مى‏پذيرد، نه فطرت، نه دين، و نه جوامع انسانى . انسان در عين آزاد بودن، در ابعاد اخلاقى، حقوقى، اقتصادى، سياسى و نظامى، حد و مرزهايى دارد كه بايد آنها را رعايت كند و اگر نكند، در همه جاى دنيا براى او تنبيه و مجازاتى وجود دارد و اگر چنين نباشد، هرج و مرج و فساد، همه جوامع را به نابودى مى‏كشاند .

چه كسى آزادى را محدود مى‏كند؟

پس از اثبات لزوم محدوديت آزادى انسان و ضرورت كنترل خواسته‏هاى طبيعى انسان‏ها، سخن به اين جا مى‏رسد كه تعيين‏كننده محدوده آزادى انسان در شؤون اعتقادى، حقوقى، اعمال، احوال و سنت و سيرت كيست؟ پاسخ منطقى سؤال فوق اين است كه تنها، كسى مى‏تواند حدود آزادى انسان را معين سازد كه براى اصل هستى او حد و مرزى قرار داده و او را محدود و متناهى آفريده است; زيرا تنها او به مخلوق خويش آگاه است و مى‏تواند آزادى متناسب با كمال را براى او مشخص سازد; خداوندى كه براى هر چيز، اندازه‏اى خاص قرار داده است: «انا كل شى‏ء خلقناه بقدر» (8) خدايى كه انسان موصوف را داراى حد آفريده، محدوده آزادى او و ديگر اوصافش را نيز خود او معين مى‏سازد .
اگر تصوير درست آزادى چنين است، انسان هرگز خود را مالك آزادى نمى‏داند بلكه امانت‏دار حريت و آزادى مى‏يابد . آزادى كه از زيباترين چهره‏هاى حقوقى است ملك انسان نيست‏بلكه وديعه و امانت الهى است كه به او سپرده شده . از اين رو انسان، موظف است كه در حراست از آن كوتاهى و هرگز آن را به راى خويش تفسير نكند و بر اساس هواى خود تحريف نسازد; چه اين كه هيچ انسانى حق ندارد خود را بفروشد و خود را بنده ديگران و آزادى‏اش را به بردگى تبديل كند، همان گونه كه حيات انسان، وديعه الهى است و هيچ شخصى حق ندارد دست‏به خودكشى بزند; زيرا انتحار، خيانت در امانت‏حيات است .
بنابراين، تفسير علمى تحريف نشده آزادى و اعمال درست آن در مقام عمل، هر دو از ودايع الهى‏اند و انسان متعهد، امانت‏دار آنهاست .

«آزادى‏» در جهان‏بينى الهى و مادى

همان گونه كه در آغاز گفته شد تفسير آزادى به انسان‏شناسى بستگى دارد و انسان‏شناسى نيز به جهان‏شناسى وابسته است و با تفاوت جهان‏بينى و انسان‏شناسى، تفسير آزادى نيز متعدد و متفاوت مى‏گردد .
جهان‏بينى الهى مى‏گويد: جهان داراى مبدا و معاد است و براى انسان، وحى و رسالتى آمده و انسان در عين طبيعى بودن، داراى حيثيت وجودى فراطبيعى مى‏باشد و مسافرى است كه عوالمى را پشت‏سر گذاشته و عوالمى را پيش‏رو دارد و با مرگ، نابود نمى‏شود بلكه روحش از عالمى به عالم ديگر منتقل مى‏گردد .
در مقابل اين بينش، جهان‏بينى مادى است كه مى‏گويد: جهان هستى، چيزى جز همين جهان محسوس مادى نيست و آغاز و انجامى ندارد و زندگى انسان نيز ميان ميلاد و مرگ خلاصه مى‏شود و پس از مرگ، نابود مى‏گردد و پاداش و كيفرى وجود ندارد . قرآن كريم، سخن اين گروه را چنين نقل مى‏كند: «ان هى الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا» (9) يعنى: جز همين حيات دنيوى و زندگى و مرگ آن، چيز ديگرى نيست .
بر اساس اين دو جهان‏بينى و اين دو منطق، دو گونه تفسير درباره آزادى انسان پديد مى‏آيد . كسانى كه جهان و انسان را در ماده خلاصه مى‏كنند، آزادى را همان رهايى مطلق و بى‏قيد و شرط مى‏دانند، البته تا آن جا كه نسبت‏به ديگران تعدى نشود . آنان معتقدند كه آزادى انسان به معناى توان همه جانبه او در انتخاب هر چيز و از جمله بردگى براى انسان‏هاى ديگر است . در نگاه آنان انسان، آزاد است كه دين را بپذيرد يا نپذيرد و اگر نپذيرد هيچ ملامتى بر او نيست; زيرا هيچ حقيقتى را از دست نداده است، اما در مكتب وحى، اين رهايى مطلق، به معنى بردگى است; زيرا چنين آزادى مطلقى براى انسان، معلول اسارت او در دست آرزوها و هوس‏ها مى‏باشد و او در واقع، از هواى درونى‏اش پيروى مى‏كند: «افرايت من اتخذ الهه هواه‏» (10) يعنى: آيا ديدى آن كس را كه هوس خود را بندگى كرد؟
بايد عنايت داشت كه اگر چه خداوند انسان را «تكوينا» آزاد آفريده است و او در انتخاب هيچ دينى مجبور نيست، ولى «تشريعا» موظف است كه دين حق را كه خواسته فطرت پاك و الهى اوست‏بپذيرد . راه رشد و كمال و هدايت از بيراهه و گمراهى و ضلالت جدا و متمايز گشته است و هر انسان خواهان سعادت و كمال، بايد هدايت الهى را مغتنم شمارد و از طغيان و طاغوت دورى ورزد و به خداوند ايمان آورد كه در آن صورت، به دستگيره هدايت و طناب الهى دست‏يافته كه هيچ‏گاه او را در ميان راه نمى‏گذارد و از هدايت محروم نمى‏سازد:
«قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت ويؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها» (11)
بر پايه جهان‏بينى اسلامى، هر باور انسان و هر گونه عمل او، در برزخ و در جهان آخرت به شكلى خاص ظهور مى‏كند و انسان، موجودى است كه همواره در حال هجرت از دنيا به برزخ و از برزخ به آخرت است . و در اين ميانه، كفر و الحاد و حق‏ستيزى، به چهره مار و عقرب ظهور مى‏كند و اين، نشانگر آن است كه انديشه نادرست، سم كشنده روح انسان است و خداوند هرگز راضى نيست كه انسان با آزادى مطلقش، دين حق را نپذيرد و با سم كفر و الحاد، خود را هلاك سازد .
بنابراين اگر چه انسان تكوينا موجودى مجبور نيست، ولى آزادى او، در دايره دين الهى و دستورهاى حيات‏بخش آن است نه فوق آن . هيچ‏گاه كسى نبايد بگويد من حق دارم دين الهى را نپذيرم; زيرا با نپذيرفتن دين خداوند كه مطابق با فطرت انسانى اوست در واقع، از انسانيت و عقل‏گرايى‏اش خارج مى‏گردد .
قرآن كريم، از سويى، قلمرو آزادى عقيده را كاملا تبيين كرده و چنين مى‏فرمايد:
«فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه‏» (12)
يعنى: (اى پيامبر،) به آن بندگان من كه سخن را مى‏شنوند و از بهترينش تبعيت و پيروى مى‏كنند مژده برسان .
از سوى ديگر، «سخن احسن‏» را نيز معرفى كرده است:
«و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين‏» (13)
يعنى: سخن چه كسى بهتر از گفتار شخصى است كه به سوى خدا فراخوانده، كار نيك را انجام دهد و بگويد من از مسلمانانم .
به اين ترتيب، اگر چه قرآن كريم انسان‏ها را تشويق مى‏كند تا سخن‏هاى گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزينند، در عين حال، سخن بهتر را معرفى و انسان را تشويق مى‏كند كه بر اساس گرايش فطرى خود، به آن سخن بهتر بگرود و مسلمانى باشد كه كار نيك، انجام داده و به سوى خداوند دعوت مى‏كند .
و نيز «انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا» (15) كه بيانگر آزادى انسان مى‏باشند، پيام آنها درباره آزادى تكوينى انسان است نه آزادى تشريعى . و معنايش اين است كه راه و چاه، از يكديگر مشخص شده‏اند و انتخاب هر يك، به دست‏شماست; زيرا شما مجبور نيستيد و در عمل مى‏توانيد هر يك از اين دو را اختيار كنيد . اگر راه حق را رفتيد، به بهشت و سعادت ابدى خواهيد رسيد و اگر راه باطل را پيموديد، به آتش و جهنم منتهى خواهيد شد . نظير آزادى انسان در انتخاب «سم‏» و «شهد» كه تكوينا آزاد است، ولى در شريعت و عقل، هرگز آزاد و رها نيست .

آزادى عقيده

دين، مجموعه‏اى از اعتقادات ويژه است كه هرگز نمى‏توان آن را بر كسى تحميل كرد . اگر اصول و مبادى ديانت‏براى كسى حاصل نشود، دين نيز در قلمرو جانش وارد نمى‏شود . از اين رو قرآن كريم، در يكى از درخشنده‏ترين آياتش مى‏فرمايد: «لا اكراه فى الدين‏» . (16) دين رانبايد با اكراه و اجبار به مردم تحميل نمود .
ذات اقدس اله، دل انسان را به گونه‏اى آفريده است كه تنها به «برهان‏» سرمى‏سپارد . از اين رو مى‏فرمايد: «ان الظن لا يغنى من الحق شيئا» (17) . اين آيه، بيانگر اين حكم ارشادى است كه «سخن مظنون نگوييد; زيرا اثرى در دل ديگران ندارد» . «عقيده‏» كه امرى علمى است نه عملى، اگر مبادى و مقدماتش در نفس انسان پيدا شود خود او نيز متحقق مى‏گردد و اگر چنين نشود، قابل تحميل نيست . افكار انسان بر برهان و دليل تكيه دارد . از اين رو نه خود انسان مى‏تواند عقيده‏اى را بر خود تحميل كند و نه ديگران توان تحميل بر او را دارند . اثبات و سلب فكر و عقيده، به دست كسى نيست و نيازمند مبادى و مقدمات علمى خويش است . اگر مقدمات علمى مطلبى فراهم شد، اعتقاد به آن مطلب منعقد مى‏شود و اگر نه، آن را به صورت حقيقى باور نمى‏كند . عقيده، با «عقد» و «گره خوردن‏» ارتباط دارد و خود عقد با تصديق علمى و يقينى مرتبط است . در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است; يكى ميان موضوع و محمول كه به همين جهت، «قضيه‏» را «عقد» مى‏نامند و ديگرى ميان محصول قضيه و نفس انسان كه اين عقد دوم را «اعتقاد» مى‏نامند . البته مى‏شود انسان با تصوراتى خيالى زندگى كند بدون آن كه آنها را از طريق دليل و برهان به دست آورده باشد; مانند بچه‏ها كه غالبا در خيالند و با خيال خود زندگى مى‏كنند و اين امر به اقتضاى حكمت الهى و مناسب با مقطع سنى آنهاست . و يا مانند افرادى كه با «مد» زندگى مى‏كنند و روش و منش و شيوه زندگى آنان را مدهاى وارداتى تعيين مى‏كند . چنين افرادى، زندگى خيالى دارند و به جاى شكوفايى عقل، خيالشان به فعليت درآمده است و به اصطلاح علمى، «متخيل بالفعل‏» هستند و «عاقل بالقوه‏» ; زيرا براى كار خود فاقد هر گونه برهان و دليل منطقى مى‏باشند .
انسان وقتى به كمال مى‏رسد كه بر اساس حسن اختيار خود، حق را بپذيرد . اكراه و اجبار، اختيار را از انسان مى‏گيرد و به همين دليل، خداى سبحان درباره انديشه و عقيده، آزادى را محور قرار داده و اكراه در دين را جايز نمى‏داند و وظيفه انبياء عليهم السلام را عرضه و ابلاغ دين مى‏داند: «ما علينا الا البلاغ المبين‏» (18) و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد:
«لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين‏» (19)
يعنى: گويا تو قالب تهى مى‏كنى بر اين اندوه كه چرا اينان ايمان نمى‏آورند . اگر ما بخواهيم، چيزى را از آسمان نازل مى‏كنيم تا ايشان براى آن خاضع و فروتن شوند .
پس خداى سبحان، ايمان اجبارى را سعادت نمى‏داند و براى آن در كمال انسان اثرى قائل نيست .

آزادى عقيده و جهاد ابتدايى

گاهى از سوى دشمنان آگاه يا دوستان نادان گفته مى‏شود كه اسلام، با شمشير پيشرفت كرده و عقيده اسلام، به وسيله جنگ و جهاد بر مردم تحميل شده است .
بررسى تاريخ صدر اسلام شهادت مى‏دهد كه اسلام، با برهان و استدلال پيشرفت كرده است; زيرا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و همراهان ايشان، در مدت سيزده سالى كه در مكه بودند، فشارهاى بسيارى را تحمل كردند و در اين مدت، عده‏اى از مكه و اطراف آن مسلمان شدند عده‏اى نيز كه از مدينه در مراسم حج‏به حضور ايشان مى‏رسيدند، بر اساس دعوت و تبليغ صحيح، اسلام را مى‏پذيرفتند . زمانى هم كه آن حضرت وارد مدينه شدند، پيش از آنكه قدرتى داشته باشند، از همه اطراف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگهاى «بدر صغرى‏» ، «بدر كبرى‏» ، و احد صورت گرفت و پس از آنكه حكومت اسلامى شكل يافت، خداى سبحان، با «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (20) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند براى حفظ حكومت اسلام و مسلمين و براى نجات محرومان و مظلومان ديگر از شر كافران بى‏منطق و فتنه‏گر، به جهاد در راه خدا نايل شوند .
در اسلام، جهاد بر دو نوع است; يكى «جهاد دفاعى‏» و ديگرى «جهاد ابتدايى‏» . «جهاد دفاعى‏» آن است كه مسلمانان براى دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، دست‏به شمشير و سلاح مى‏برند; و «جهاد ابتدايى‏» ، جهادى است كه به دستور ولى مسلمين به سوى كافران رفته، آنان را به پذيرش اسلام دعوت مى‏كنند و براى اين دعوت، موانع غيرمنطقى را به وسيله جنگ، از ميان برمى‏دارند .
علامه طباطبايى رحمه الله در اين باره تحليلى دارند كه نتيجه‏اش بازگشت جنگ ابتدايى به جنگ دفاعى است . (21)
توضيح مطلب اينكه اولين و اساسى‏ترين حق انسان‏ها، حق حيات سالم است كه از آزادى فطرت پاك انسانى سرچشمه مى‏گيرد، فطرتى خدايى كه تبديل‏پذير نيست: «فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله‏» (22) سران ستم و سردمداران كافر كشورهاى غيرمسلمان، اين حق را از مردم سلب كرده با شيوه‏هاى گوناگون و تبليغات نادرست‏خود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفكر و انديشه صحيح را به آنان نمى‏دهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبليغ اسلام نمى‏گذارند چراغ هدايت دين كه خواسته فطرت همه انسان‏هاست‏به محدوده كشور شرك و كفر برسد و اين كارى است كه همه دشمنان بى‏منطق انبياء عليهم السلام در طول تاريخ بشر انجام داده‏اند . و در اين حال است كه فرمان «قاتلوهم حتى لاتكون فتنه‏» (23) براى از ميان برداشتن فتنه و آشوب، صادر مى‏شود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع يعنى سردمداران كفر، فطرت اسيرشده مردم آن ديار آزاد شود و سخن منطقى دين به صورت «بلاغ مبين‏» به آنان عرضه گردد: «وما علينا الا البلاغ المبين‏» (24) . و خود مردم بتوانند چهره واقعى حق را بيابند و آزادانه آن را اختيار كنند: «فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر» (25) و از آن جا كه دين حق در كمال روشنى و بدون هر ابهامى، هماهنگ با فطرت انسان‏هاست: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها» (26) مردم با ميل و رغبت قلبى، آن را مى‏پذيرند و دين الهى فراگير مى‏شود: «ويكون الدين كله لله‏» (27)
بنابراين، جنگ و جهاد ابتدايى براى تحميل دين بر مردم نيست، بلكه ستيزى با سران بى‏منطق كشورهاى بى‏دين و با فتنه‏گرى و تبليغات فريبنده و بى‏اساس آنان است و نه تنها براى تحميل عقيده نيست، بلكه موافق آزادى عقيده و براى مهياسازى آن است . پيامبران الهى، همگى پاسداران دلهاى مردم و شكوفاسازان فطرت آنان هستند: «ويثيروا لهم دفائن العقول‏» (28) فكر و دل مردم، امانت‏هاى الهى‏اند كه پيامبران از آنها محافظت مى‏كنند . از اين رو موساى كليم عليه السلام خطاب به فرعونيان چنين گفت: «ان ادوا الى عباد الله انى لكم رسول امين‏» (29) يعنى: بندگان خدا را به من بسپاريد كه من براى شما رسول امين پروردگارم .

قرآن و آزادى انديشه

قرآن كريم گشودن بند و زنجيرها را از دست و پاى مردم و آزاد كردن آنان را يكى از بهترين نعمت‏ها و ره‏آورد رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى‏داند: «ويضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم‏» (30)
بدترين زنجيرها، زنجير جهل و نادانى يا زنجير بردگى و بندگى است كه انسان گرفتار آنها، نمى‏تواند حقايق را بشناسد و يا پس از شناختن به سبب اسارت، نمى‏تواند نظر خود را بيان كند و بر فرض اظهارنظر توان اجراى مصوبات الهى را ندارد .
آزادى انديشه در قالب امر به تفكر، تعقل، تدبر و مانند آن، در بيش از سيصد آيه از آيات قرآن كريم مطرح شده است . و مهمتر آن كه ذات اقدس اله، نزول قرآن را، براى هدف تعقل و تدبر معرفى مى‏فرمايد: «انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون‏» (31) يعنى: ما كتاب خود را به صورت قرآن عربى نازل كرديم تا شايد شما تعقل كنيد . «كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا اياته وليتذكر اولوالالباب‏» (32) يعنى: قرآن كتاب مباركى است كه به سوى تو نازل كرديم تا در آياتش تدبر كنند و تا صاحبان عقل‏ها متذكر شوند . در آيه ديگر، بى‏تدبران را چنين توبيخ مى‏كند: «افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها» (33) يعنى: چرا برخى در قرآن تدبر نمى‏كنند مگر بر آن دل‏ها قفل زده شده است؟
خداى سبحان در اين آيه كريمه، علاوه بر توبيخ بى‏تدبران، مانع تفكر و تدبر را نيز معرفى مى‏فرمايد . «گناه‏» ، مانع تدبر انسان است كه نخست، سبب رين و تيرگى قلب او مى‏شود: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏» (34) و سپس، سراسر قلب را مى‏گيرد و آن را بسته و بى‏فهم مى‏سازد: «وطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون‏» (35) از اين رو اگر كسى نخواهد در معارف الهى فكر و در فضاى روشن قرآن سير كند، بايد بداند كه در باصره قلبش مشكلى وجود دارد كه مانع از تفكر و تدبر او مى‏شود .
علاوه بر اين آيات و نيز آيه كريمه «لا اكراه فى الدين‏» (36) كه ذكر آن گذشت، قرآن كريم با طرح شبهات ملحدان و مخالفان و بحث و مناظره پيامبران با آنان، همگان را به آزادى انديشه تشويق مى‏كند . بحث و جدل شيطان با خداوند، گفتگوى هابيل و قابيل، مناظره ابراهيم عليه السلام با نمرود، مناظره موسى عليه السلام با فرعون، . . . و نيز شبهات فراوان مخالفان پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله، همگى فضايى مناسب و آزاد براى تلاوت‏كنندگان قرآن مهيا مى‏سازد تا به انديشيدن در جهان خلقت و آفريدگار آن بپردازند .
يكى از شبهات ملحدان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله درباره معاد اين بود كه مى‏گفتند: آيا شنيده‏ايد كه يك خبر مهم در مكه منتشر شده و يك مدعى نبوت، ادعا مى‏كند كه شما پس از آن كه مرديد و قطعه قطعه و متلاشى شديد، دوباره زنده مى‏شويد؟ «وقال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد» (37) خبر معاد، واقعا خبر مهمى است و خود قرآن به عنوان «نباعظيم‏» از آن ياد مى‏كند: «عم يتسائلون عن النباء العظيم‏» (38) اين خبر، سريعا در حجاز منتشر شد و قرآن كريم از اين مساله مهم، بارها سخن گفته و شبهات منكران را نيز آورده است و فضايى باز براى تفكر آزادانه و منطقى در اين باره به وجود آورده است .
آنچه كه در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى در ميان ارباب كليسا به عنوان «تفتيش عقايد» گذشت، يك فاجعه بزرگ انسانى بود كه از ساحت قرآن كريم و اسلام و بلكه همه شرايع الهى به دور است . آنان، سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجيل را جرم مى‏دانستند و فهم انجيل را نيز مخصوص خود كرده بودند . اين سيره و روش آنان سبب شد كه آزادى و انديشه از دين جدا گردند و مردم آن سامان را به سوى دين‏گريزى و علم‏پرستى سوق داد .
قرآن كريم، در پايان سوره آل عمران، به طور خاص، همه مؤمنان را به صبر و پايدارى و مرابطه دعوت مى‏كند: «يا ايها الذين ءامنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا لعلكم تفلحون‏» (39)
روشن است كه بهترين راه برقرارى رابطه ميان انسان‏ها همان آزادى فكر است; زيرا موجودى متفكر به نام انسان، اگر بخواهد با همنوع خود رابطه برقرار كند، اصيلترين راه ترابط، ترابط فكرى است .
براى ارتباط متقابل بايد تفاهم صورت گيرد و انسان‏ها سخن يكديگر را درك كنند و درك سخن ديگران با تدبر وتفكر در مكتب و عقيده آنان صورت مى‏پذيرد . ارتباط دو انسان، تنها با دانستن زبان يكديگر مقدور نمى‏گردد; مثلا براى فهميدن سخن يك عرب زبان، دانستن زبان عربى به تنهايى كفايت نمى‏كند، بلكه علاوه بر آن، لازم است كه از فكر و مكتب و عقيده او نيز باخبر بود و اين دستور قرآن به ترابط انسان‏ها، يكى از بهترين تشويق‏ها براى تفكر و آزادى انديشه و تعامل فرهنگهاست .

آزادى در بيت عتيق

آزادى به بيانى كه گذشت، در نگاه قرآن، ارزشى بسيار والا دارد . اين ارزش تا بدان حد است كه قرآن كريم، انسان‏ها را دعوت مى‏كند تا به سوى «سمبل آزادى‏» نماز بخوانند و بسيارى از ديگر كارهاى ارزنده را رو به همان سو انجام دهند . آن سمبل آزادى، «كعبه‏» است كه آن را «بيت عتيق‏» مى‏خوانند . برخى گفته‏اند اين نامگذارى از آن روست كه كعبه، داراى قدمت و تاريخى كهن و ارزنده و گرانبها مى‏باشد، اما بر اساس برخى از روايات، امام باقر عليه السلام اين نامگذارى را چنين بيان فرمود كه كعبه، بيت آزادى است كه هيچ‏گاه از آن كسى نبوده است: «لانه بيت‏حر عتيق من الناس ولم يملكه احد» (40) به بيان ديگر، اين خانه همواره آزاد بوده و هيچ ستم‏پيشه‏اى نتوانسته است‏بر آن تسلط يابد . از اين رو آن را «عتيق‏» به معناى آزاد ناميده‏اند و به اين ترتيب مى‏توان «كعبه‏» را «سمبل آزادى‏» ناميد .
اينك بنگريم كه قرآن كريم، چگونه به اين سمبل آزادى ارج نهاده و جامعه انسانى را برانگيخته است كه به سوى آن رو كند . از سويى، انسان‏ها را فراخوانده كه گرداگرد اين آزادى مجسم بگردند و آن را تقديس كنند: «وليطوفوا بالبيت العتيق‏» (41) و از سوى ديگر به آنان دستور داده است كه در زندگى خود، به سوى مسجدالحرام توجه كنند كه بيت عتيق در آنجاست:
«فول وجهك شطر المسجد الحرام وحيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره‏» (42)
يعنى: پس (اى پيامبر،) روى خود را به سوى مسجدالحرام كن و هر جا كه باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد .
در كنار اين رويكرد هميشگى به سوى كعبه، بسيارى از كارهاى انسان با اين سمبل آزادى ارتباط دارد . برخى از امور بسيار ارزشمند همانند «نماز» بايد به سوى بيت عتيق انجام گيرد و برخى ديگر همانند «تلاوت قرآن كريم‏» اگر چه واجب نيست، ولى مستحب است كه به سوى آن بيت رفيع باشد . در طرف مقابل، انجام برخى از كارهاى نازل و فرومايه بدان سو، حرام است و برخى ناپسند . پس همگان در طول زندگى خويش به گونه‏اى با اين بيت آزاد ارتباطى تنگاتنگ داريم و حتى در لحظه واپسين حضور خود در دنيا و جهان خاكى فرموده‏اند كه رو به سوى همان خانه كنيم . اين توجه ژرف به بيت عتيق و پاسدارى از كيان آن بدين معناست كه انسان مسلمان، همواره بايد از حيات آزاد خود پاسدارى كند و هرگز آزادى آسمانى خويش را فداى افسون‏هاى اسارت‏آور طبيعت وخاك نسازد و روشن است كه از برجسته‏ترين اين افسون‏ها، انديشه‏هاى ناقص و بعضا نارواى بشرى‏اند كه در پيكره قوانين و تعاليم فلسفى، اخلاقى، حقوقى، سياسى و . . . جلوه‏گرى مى‏كنند و گروهى را در پى سراب خود، به اين سو و آن سو مى‏كشانند .
از همه آنچه تا كنون گفته شد، روشن گرديد كه اولين آزادى‏خواهان جهان، انبياى الهى‏اند كه وجود مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حلقه آنان، همچون «خاتم‏» مى‏درخشد و آزادى را به معناى واقعى و انسانى‏اش براى بشر به ارمغان آورده است .
استاد علامه طباطبايى رحمه الله در تفسير بزرگ الميزان مى‏فرمايد: عده‏اى خيال مى‏كردند كه آزادى و دموكراسى و حقوق بشر را غربيان براى انسان به ارمغان آورده‏اند در حالى كه اسلام پيش از ديگران در هزار و چهارصد سال پيش با معارف قوى خود و در بهترين وجه اين امور را به بشريت عرضه كرده است، ولى غرب با تبليغات نادرست‏خود به جوامع و ملت‏ها تلقين كرد كه حقوق بشر را آنان آورده‏اند . (43)
اين سخنان استاد علامه رحمه الله، تقريبا به نيم قرن پيش مربوط است و روزى‏كه اين گونه سخن‏ها در حوزه‏هاى علميه بسيار مستور بود، ايشان به صورت مشهود و مبرهن و عقلى و تحليلى، آنها را بيان كردند و از اين‏جهت، حق حيات علمى بر ما دارند . و اكنون، سخن روز و گذشت زمان اين مباحث را كهنه نساخته است و به تعبير لطيف مرحوم شهيد مطهرى رحمه الله: «صدسال بايد بگذرد تا عمق ره‏آورد علمى حضرت استاد رحمه الله براى جامعه ما هضم شود» (44)

آزادى و حيات انسانى

دين اسلام براى انسان، هم حق حيات و زندگى قائل است و هم حق آزادى، ولى آزادى را مقدمه حيات برين انسانى مى‏داند . همه آزادى‏هاى انسان براى دستيابى به حيات مادى و معنوى شايسته اوست و به همين دليل، وى نيازمند آزادى است و براى رسيدن به اين آزادى بايد خود را از بند هوس‏ها برهاند . همه انسان‏ها در گرو رفتار خود مى‏باشند و تنها كسانى از اين قيد آزادند كه در صف «اصحاب يمين‏» و پاك‏كرداران با ايمان قرار گيرند: «كل نفس بما كسبت رهينة الا اصحاب اليمين‏» (45) اكنون بايد ديد كه «اصحاب يمين‏» چگونه خود را از اين وامدارى رهانيده‏اند .
پاسخ اين سؤال را مى‏توان در سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در آخرين جمعه ماه شعبان يافت كه خطاب به مردم فرمودند: «ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكوها باستغفاركم‏» (46) يعنى: اى انسان‏ها، جان‏هاى شما در بند اعمالتان است، پس جان‏هاى خود را به وسيله استغفار و آمرزش‏خواهى از خدا، آزاد سازيد . از اين رو آزادى حقيقى انسان در اين است كه با استغفار، خود را از بند گناهان گذشته آزاد سازد و با ايمان و عمل صالح، در زمره «اصحاب يمين‏» درآيد . اين آزادى معنوى است كه مى‏تواند مقدمه حيات اصيل انسانى باشد كه «فك رقبة‏» (47) و آزادسازى حقيقى انسان، همين است .
اسلام براى انسان‏ها بيان كرده كه داراى دو حق حيات و آزادى‏اند، ولى اين نكته را نيز فهمانده است كه حيات روح از حيات جسم مهمتر است و آزادى معنوى و درونى از آزادى بيرونى و اجتماعى، برتر و سبب و منشا آن است . روح انسان، وقتى زنده است كه از بردگى شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوايش نباشد . اگر انسان بگويد: «هر چه مى‏خواهم مى‏كنم‏» ، «هر جا بخواهم مى‏روم‏» ، «هر چه دوست دارم مى‏خورم‏» ، «هر گونه كه ميل داشته باشم زندگى مى‏كنم و هيچ قيد و بندى ندارم‏» ، چنين شخصى، روح و جان خود را برده و اسير شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زنده به گور كرده است «قد خاب من دسيها» (48) و در حقيقت، حيات انسانى خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و «ميت الاحياء» (49) گشته است .
به همين دليل قرآن كريم مؤمنان را زنده مى‏داند و كافران را مرده معرفى مى‏كند . در سوره مباركه «يس‏» چنين مى‏فرمايد:
«ان هو الا ذكر وقران مبين لينذر من كان حيا ويحق القول على الكافرين‏» . (50)
در اين آيه كريمه، خداى سبحان بين انسان زنده و فرد كافر، تقابل قائل شده و مى‏فرمايد: قرآن براى انذار و بيم دادن به زندگان نازل شده و براى كافران، سبب اتمام حجت است . اين سخن بدان معناست كه انسان‏ها دو گروهند: برخى زنده‏اند و انذار مى‏پذيرند و برخى كه انذار نمى‏پذيرند مرده‏اند . از اين تقابل، روشن مى‏شود كه مؤمنان، زندگان انذار پذيرند و كافران، انذارناپذيران مرده‏اند; زيرا حيات انسانى انسان، به فطرت توحيدى اوست و اگر اين فطرت توحيدى در زير خاك طبيعت و شهوت و غضب مدفون شود، انسان، حيات انسانى‏اش را از دست مى‏دهد و مى‏ميرد، هر چند از حيات حيوانى و طبيعى بهره‏مند باشد . به همين دليل خداى سبحان درباره سياه‏قلبان كافر به پيامبر گرامى خود مى‏فرمايد: «وما انت‏بمسمع من فى القبور» (51) «انك لاتسمع الموتى و لاتسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين و ما انت‏بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون‏» (52)
يعنى: تو نمى‏توانى اهل قبور را شنوا كنى . در قدرت تو نيست كه مردگان را شنوا سازى . تو نمى‏توانى كران را كه از گفتارت روى مى‏گردانند شنوا كنى . و در توان تو نيست كه كوران را از ضلالت‏به سوى نور هدايت‏سازى . تو فقط مى‏توانى مؤمنان به آيات ما را به حق و حقيقت‏شنوا سازى و ايشانند كه تسليم امر خدايند .

بردگى روح انسان براى غرايز

شهوت و غضب كه ابزار خوبى براى روح انسانند اگر تربيت نشوند و تحت كنترل عقل درنيايند به دليل اشتهاى بى‏حد و حصرى كه دارند در اولين قدم، روح انسان را به بردگى خود درمى‏آورند . هواى نفس، امير مى‏شود و عقل انسان، اسير مى‏گردد: «كم من عقل اسير تحت هوى امير» (53) حضرت على عليه السلام در كلمات قصار نهج‏البلاغه فرموده‏اند:
«الدنيا دار ممر لا دار مقر والناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها» (54)
يعنى: دنيا دار مرور و گذشتن است نه خانه قرار و ثبات و ماندن . و در اين دنيا مردم دو گروهند: گروهى جان خود را به هوا و هوس مى‏فروشند و خود را به هلاكت مى‏اندازند و گروهى جان خود را از هوس خريده، حقيقت‏خويش را آزاد مى‏گردانند . انسانى كه به خود رحم نكرد و در جبهه جهاد اكبر، حقيقت‏خود را به بردگى و بندگى شهوت و غضب درآورد، عقل و علمش، اسير و خادم هوسش مى‏گردد و اگر بخواهد مثلا شهرى را ويران كند، همه رهاوردهاى علمى و دانش و تحصيلات او دست‏به دست هم مى‏دهند تا خواسته چنين شهوت و غضبى را برآورده سازند . ابزارى مى‏سازند تا او بتواند هر آنچه را كه مى‏خواهد به آتش كشد و هر آن كه را در مقابلش ايستاد، نابود سازد . چنين شخص هواپرستى اگر دين خدا و انبياى الهى را نيز مانع هوس خود ببيند براى خاموش نمودن آن با همان ابزار علم و عقل به جنگ پيامبران مى‏رود و سعى مى‏كند كه مذهب و دين و شريعت و منهاج آنان را نسخ و مسخ سازد; در مقابل انبياء عليهم السلام ادعاى نبوت مى‏كند و در برابر ملت‏هاى انبياء، فرقه‏ها و نحله‏ها مى‏سازد و گاه به وسيله همين عقل و علم اسير شده، كتابى از پيش خود مى‏بافد و مى‏نگارد تا آن كه معاذالله آن را ناسخ قرآن و كتاب آسمانى معرفى كند .

عبوديت و آزادى

آنچه از قرآن كريم درباره عبادت انسان‏ها برمى‏آيد اين است كه كاملترين و برجسته‏ترين وصف براى انسان، همان است كه او بنده ذات اقدس اله باشد; زيرا انسان و ساير موجودات، مخلوق خدايند و هر موجود مخلوقى، عبد خالق خود است و اين عبوديت را عقل انسان حكم مى‏كند . از اين رو ذات اقدس اله، وقتى كه مى‏خواهد عبادت الهى را در قرآن طرح سازد، براهين عقلى بر آن اقامه مى‏كند و خطابش به «اولى‏الالباب‏» و «ذوى‏االعقول‏» است .
قرآن كريم كسانى را كه از عبادت خداوند سر باز مى‏زنند، «سفيه‏» مى‏داند: «ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه‏» (55) عقل، حكم مى‏كند كه هر مخلوقى بايد مطيع خالق خود باشد و هر معلولى، مطيع علتش . كمال هر موجودى در اين است كه بر اساس نظام تكوينى خويش حركت كند و چون از اين مسير و هدف آن اطلاع كاملى ندارد خداوند بايد او را راهنمايى كند . انسان با پديده‏هاى جهان در ارتباط است، ولى درباره حقيقت‏خود و حقيقت جهان و نيز درباره كيفيت ارتباط انسان با جهان، آگاهى زيادى ندارد و همين امر، ضرورت رهنمايى از سوى خداى دانا و عالم مطلق را مشخص مى‏سازد .
اگر انسان، خالقيت و مولويت‏خداوند را دريافت و آگاهى او از همه شؤون زندگى و هستى انسان و جهان را پذيرفت و در عمل نيز عبد مطيع خداوند بود، آن گاه به بهترين كمال خود مى‏رسد . از اين رو خداى سبحان، مهمترين كمالى را كه در قرآن مطرح مى‏فرمايد، همين عبوديت انسان براى خداست . قرآن كريم، هم اسراء و عروج انسان كامل را بر اساس عبوديت او مى‏داند: «سبحان الذى اسرى بعبده‏» (56) و هم نزول وحى و كتاب الهى را بر مدار عبوديت وى ياد مى‏فرمايد: «الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب‏» ، «فاوحى الى عبده ما اوحى‏» (58) و علاوه بر شريعت و علوم ظاهر، خداى سبحان، پيامبرى مانند خضر عليه السلام را كه از «علم لدنى‏» طرفى بسته و بر اساس «باطن‏» حكم ولايى مى‏كند، عبدى مى‏داند كه به وسيله عبوديتش به اين مقام رسيده است: «فوجدا عبدا من عبادنا» (59)
بنابراين اگر انسانى خضر راه مى‏شود و اگر انسان مقربى، خاتم پيامبران الهى مى‏گردد، همگى به دليل عبوديت و بندگى خداوند است: «كيست مولى؟ آنكه آزادت كند .» عبوديت انسان براى خداوند، او را نسبت‏به غير خداوند آزاد مى‏سازد و پس از آن، هرگز برده و بنده درون و بيرون خود نخواهد بود . فطرت توحيدى انسان بر دو چيز گواه است: يكى بنده خدا بودن و ديگرى از غير او آزاد گشتن; زيرا اگر انسان، عبد محض خالق خود باشد و عبوديت‏خويش را به خداوند اختصاص دهد، بى‏شك زمينه‏اى براى عبوديت و بندگى غيرخدا نمى‏ماند . و اگر انسان، خداوند را به بزرگى و عظمتش دريافت، همه چيز براى او كوچك و بى‏مقدار مى‏شود، چنانكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه متقين مى‏فرمايد:
«عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم‏» (60)
يعنى: خالق به عظمتش در جان‏هاى متقين جلوه‏گر مى‏شود و در نتيجه، هر چه غيرخداست در چشمان آنان كوچك مى‏گردد .
اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبى عليه السلام مى‏فرمايد: «ولا تكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا» (61) يعنى: بنده جز خدا مباش; زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است . و به همين دليل است كه امام على عليه السلام، عزت و افتخار خويش را در عبوديت‏براى خدا مى‏بيند:
«الهى كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا» (62)
خدايا، مرا اين بزرگوارى بس است كه بنده توام و اين افتخار مرا كافى است كه تو پروردگار منى.

پى‏نوشت‏ها:

1) ق/30 .
2) روم/30 .
3) شمس/8 .
4) اسراء/70 .
5) روم/30 .
6) نهج‏البلاغه، خطبه 1، بند 37 .
7) قيامت/36 .
8) قمر/49 .
9) مؤمنون/37 .
10) جاثيه/23 .
11) بقره/256 .
12) زمر/17 و 18 .
13) فصلت/33 .
14) كهف/29 .
15) انسان/3 .
16) بقره/256 .
17) يونس/36 .
18) يس/17 .
19) شعراء/3 و 4 .
20) سوره حج، آيه 39 .
21) علامه طباطبايى، تفسير الميزان; ج 2، ص 99- 89 .
22) روم/30 .
23) انفال/39 .
24) يس/17 .
25) كهف/29 .
26) روم/30 .
27) انفال/39 .
28) نهج‏البلاغه، پيشين .
29) دخان/18 .
30) اعراف/157 .
31) يوسف/2 .
32) ص/29 .
33) محمد/24 .
34) مطففين/14 .
35) توبه/87 .
36) بقره/256 .
37) سبا/7 .
38) نبا/1 و 2 .
39) آل عمران/200 .
40) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دار احياء التراث، بيروت، 1403 ق . ، ج 99، ص 58، حديث 16 .
41) حج/29 .
42) بقره/144 .
43) سيد محمدحسين، طباطبايى، تفسير الميزان، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، 1412 ق . ، ج 6، ص 506 .
44) شهيد مرتضى مطهرى، احياى تفكر اسلامى، انتشارات صدرا، ص 86 .
45) مدثر/38 .
46) بحارالانوار، پيشين، ج 56، ص 220، حديث 85 (خطبه شعبانيه .)
47) بلد/13 .
48) شمس/10 .
49) بحارالانوار، پيشين، ج 2، ص 56، حديث 36 .
50) يس/69 و 70 .
51) فاطر/22 .
52) نمل/80 و 81 .
53) نهج‏البلاغه، حكمت 211 .
54) همان، حكمت 133 .
55) بقره/130 .
56) اسراء/1 .
57) كهف/1 .
58) نجم/10 .
59) كهف/65 .
60) نهج ‏البلاغه، خطبه 193، بند 5 .
61) همان، نامه 31، بند 87 .
62) بحارالانوار، پيشين، ج 71، ص 402 .

مقالات مشابه

بررسی رابطۀ تکمیلی میان آزادی و عدالت اجتماعی با تاکید بر قرآن‌کریم

نام نشریهاسلام و مطالعات اجتماعی

نام نویسندهحسین علوی‌مهر, سیدکاظم سیدباقری, بتول ملاشفیعی

مباني و محدوديت هاي آزادي اطلاعات و قرآن كريم

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهعیسی زارعی, نیره خداداد شهری

شناسایی آزادی و دیدگاه قرآن

نام نشریهمطالعات روش شناسی دینی

نام نویسندهفهیمه کلباسی اصفهانی

آزادي و آزادگي از ديدگاه قرآن كريم

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهمحمدجواد رودگر

انسان و آزادی در نگرش قرآنی

نام نشریهاندیشه حوزه

نام نویسندهمحمد بسطامی

شبهه شناسی آزادی و اسلام (4)

نام نشریهمبلغان

نام نویسندهاکبر اسد علی‌زاده

مفهوم آزادی از دیدگاه قرآن

نام نشریهعلوم سیاسی

نام نویسندهمنصور میراحمدی

مبانی و قلمرو آزادی در قرآن

نام نشریهقرآن و علم

نام نویسندهمحمدعلی رضایی اصفهانی

قرآن و آزادي

نام نشریهپیام اسلام

نام نویسندهعلامه طباطبایی